داستان مادرانی که برای سیر کردن بچه هایشان می جنگند
به گزارش وبلاگ اطلس وب، نمی توانند روی پا بایستند، چشم هایشان بیرون زده، و شکم هایشان ورم نموده. حالا اکثر بچه ها یمنی کمابیش به همین شکل درآمده اند. حتی برخی بچه ها ...
گروه بین الملل وبلاگ اطلس وب- مگی مایکل؛ مادر جوان، به خواهش دکتر، روی ترازو رفت. حتی با احتساب چادر مشکی اش، فقط 38 کیلو وزن داشت. امّ مزراح باردار است، بااین حال خودش را گرسنگی می دهد تا شکم فرزندانش را سیر نگه دارد؛ و این فداکاری شاید آن قدر ها هم نتواند بچه هاش را نجات دهد.
ده دوازده تا تصویر از بچه ها نزاری که تابه حال به بیمارستان الصدقۀ عدن آمده اند دیوار های مطب دکتر را پوشانده اند، تصاویر بچه های که ماحصل جنگ سه سالۀ یمن اند، جنگی که میلیون ها نفر را به اوج قحطی رسانده است.
دربرابر گرسنگی ای که جان هزاران نفر را گرفته، تنها سنگر ممکن مادر هایی همچون ام مزراح اند. آن ها چند وعده را یکی می نمایند و خودشان را به خواب می زنند تا به هم پیچیدن معده فراموششان شود. این مادران چهرۀ استخوانی و بدن های نزار خود را از چشم دیگران لای چادر و عبا هایی گل وگشاد می پوشانند.
پزشک از مادر می خواهد از ترازو پایین بیاید و پسرش مزراح را نگه دارد. مزراح، در هفده ماهگی، 5.8 کیلوگرم وزن دارد، یعنی حدوداً نصف آن وزن متعادلی که باید در این سن داشته باشد.
پسرک تمام نشانه های سوءتغذیۀ حاد و شدید را داراست، یعنی در وخیم ترین مرحلۀ گرسنگی است. ساق و کف پا ها متورم شده اند، چون به اندازۀ لازم پروتئین به مزراح نرسیده است. وقتی دکتر انگشتش را روی پوست پای بچه فشار می دهد، قسمت تورفته به جای خودش برنمی شود.
حدوداً 2.9 میلیون زن و کودک یمنی به شدت دچار سوءتغذیه اند. 400هزار کودک دیگر، دقیقاً در اوضاعی مثل وضع مزراح، دارند برای زندگی شان می جنگند.
قریب به یک سوم جمعیت یمن -یعنی 8.4 میلیون از 29 میلیون نفر- یا گرسنگی می کشند یا ادامۀ زندگی شان به امداد های غذایی گره خورده است. سال گذشته، این عدد به اندازۀ یک چهارم افزایش پیدا کرد [و به 10.5 میلیون نفر رسید].
آژانس های امدادرسانی هشدار می دهند که چیزی نمانده تا آن بخش دیگرِ یمن هم به طور دست جمعی به خاطر قحطی به کام مرگ بیفتند. مردم، بیشتر و بیشتر، وابستۀ امداد هایی می شوند که تا الآن هم به دستشان نرسیده است. جنگ، به شکلی طاقت فرسا، سه سال طول کشیده: جنگی بین حوثی های معترض و شیعۀ یمن که شمال کشور را در دست دارند.
و ائتلاف سعودی، که آمریکا پشتیبانش است و به آن سلاح می دهد. ائتلاف می خواهد، با حملات هوایی بی امان، معترضین را تسلیم حکومت کند.
از زمانی که دیگر مقامات نتوانسته اند تبادل نظر نمایند، معلوم نیست چه تعدادی جان سپرده اند. صندوق نجات بچه ها، با علم به اینکه 30 درصد از این بچه ها بدون درمانِ سوءتغذیۀ حاد و شدیدشان می میرند، تخمین زد که احتمالاً 50 هزار کودک در سال 2017 ازسرِ بیماری یا گرسنگی حاد جان داده اند.
استفن اندرسون، سرپرست برنامۀ جهانی غذا در یمن، به ما گفت: با کمال تأسف، امروز باید یمن را بزرگ ترین فوریتِ انسانی جهان بخوانیم. نزدیک به 18 میلیون نفر از این مردمان نمی دانند وعدۀ بعدی غذایشان را از کجا باید به دست آورند.
حتی پیش از جنگ هم، فقیرترین ملت جهان عرب برای سیرکردن شکم خود باید دست وپا می زد. یمن سرزمین کوه و بیابان هایی است که منابع آبی اش دارند روزبه روز کاهش می یابند، و فقط 2 تا 4 درصد از زمین هایش زیر کشت اند؛ بنابراین همۀ غذا و مایحتاج ضروری باید از خارجِ کشور وارد شود.
جنگ همه چیز را با خاک یکسان نموده و همین یمن را تا خرخره در قحطی فرو برده است. هواپیما های جنگیِ ائتلاف بیمارستان ها، مدارس، مزارع، کارخانه ها، پل ها و جاده ها را به آتش کشیده اند.
این ائتلاف همچنین تحریمی دریایی زمینی هوایی بر مناطق تحت کنترل حوثی ها تحمیل نموده است، مناطقی همچون فرودگاه دریای سرخ حدیده، که روزگاری درگاه ورودی 70 درصد از واردات یمن بود. اینک، مایحتاجِ به مراتب کمتری وارد خاک یمن می شود، چراکه با استقرار ناو های ائتلاف در ساحل، فقط به یاری ها و کشتی های تجاریِ تأییدشده و منتسب به سازمان ملل اجازۀ عبور داده می شود، آن هم با معطلی های طولانی.
حمایت های ایالات متحده از اقدامات ائتلاف چشمگیر بوده: دادن سرنخ های اطلاعاتی و مهمات چندمیلیون دلاری؛ پشتیبانی هایی همچون سوخت رسانیِ هوابه هوا به جنگنده های ائتلاف. وزارت امور خارجۀ ایالات متحده می گوید واشنگتن چیزی نزدیک به 854 میلیون دلار فراهم نموده تا برای بهبود وضع انسانی در یمن هزینه کند.
بیشتر جاها، در مغازه ها غذا پیدا می شود، اما مردم به راحتی نمی توانند از پس هزینه ها برآیند. زیرا ازطرفی پرداخت حقوق ها به تعویق افتاده و پیداکردن کار سخت شده و، از طرف دیگر، ارزش پول ملی سقوط نموده.
ام مزراح و شوهرش، که سه دختربچۀ دیگر به جز مزراح دارند، معمولاً در روز تنها یک وعده غذا می خورند، که برای آن هم غالباً به نان و چای بسنده می نمایند. آسوشیتد پرس او را با لقبش می شناسد. خود را به این نام معرفی نموده -که مادر مزراح معنا می دهد- تا آبرویش حفظ شود.
در عدن، وقتی دکتر به او گفت: سوءتغذیه شاید بچه را بکشد، به خودش لرزید. پدر و مادر مستأصل ماندند. می شد جای سوختگی سیگار را روی شکم بچه دید. پدر افسرده حال دست به دامن رسمی یمنی شده بود که میثم یا داغ زدن نام داشت: سوزاندن برای راندن اجنه.
مادر زیرلب گفت: نمی دانم چه چیزی درست است. حالش خوب بود و بازی می کرد، بعد یک دفعه مریضی اش آغاز شد، شیرم را نخورد و بازی را گذاشت کنار.
آسوشیتد پرس سرتاسر یمن جنوبی را طی کرد، جایی که حکومت تحت حمایتِ ائتلاف بر آن تسلط دارد. از 107 منطقۀ سراسر کشور، محدوده های متعددی را به چشم دیدیم که، بنابر هشدار سازمان ملل، به احتمال قوی، چیزی نمانده تا در یک قحطی تمام عیار بیفتند.
مرگ، به خاطر قحطی
ویدئویی که به دست یک پزشک گرفته شده فضلِ هشت ماهه را نشان می دهد که دارد روز های پایانی عمرش را سپری می نماید.
بچه پاهایش را از درد به هم می مالد. گریه می نماید، اما آن قدر بدنش آب از دست داده که چشمانش اشکی برای جاری شدن فراوری نمی نمایند. شکمش مثل یک بادکنک متورم شده. روی سینه اش که ضربان تندی دارد، می توانی به سادگی دوازده ردیف دنده های بیرون زدۀ او را بشماری. والدین افسرده دلش سر بچه را حنای سیاه گرفته اند، رنگی که برای درمانی محلی استفاده می شود.
فضل در میان صحرا به جهان آمد. مادرش، فاطما حلبی، هشت ماهش بود که به خاطر حملۀ نیرو های حکومت به حوثی ها به همراه هزاران نفر مجبور به فرار از ناحیۀ موزع شد.
با جدایی از همسرش، حلبی از چهار فرزند خود مراقبت می نماید و تنها دارایی اش دو بز در دره ای بزرگ است، در دشت لم یزرعی که از کوه سرازیر می شود و تا شهرِ مخا، تا ساحل دریای سرخ، کشیده می شود.
تاریخ هم گواهی می دهد که این دشت های بی آب وعلف سرزمین مرگ اند. بیش از 400 سال پیش، حاکمی مسلمان بیشتر جمعیت یهودی یمن را به جرم تغییرندادن مذهبشان به اجبار به این منطقه فرستاد. به گفتۀ تاریخ نویس ها، دو سوم آن ها از گرمای سوزان و نداری تلف شدند.
حلبی و بچه هاش، وقتی می خواهند جهت مستقیمی را طی نمایند، میان خاربوته ها پنهان می شوند تا از دیدرسِ توپ و هواپیما ها در امان بمانند. روزی از روز های آوریل سال گذشته، هنگامی که وقت زایمانش رسید، تنهای تنها، زیر درختی فضل را به جهان آورد؛ و سپس از حال رفت.
دست آخر، فاطما و شوهرش دوباره به هم رسیدند و در کلبه ای متروک در دره ساکن شدند.
فاطما روی زمین نشسته است و دور مچ تحلیل رفته اش طنابی محکم بسته. چادر آبی اش از شانۀ استخوانی او پایین افتاده و از درون همان سرپناه موقت برایمان حرف می زند.
با جمله هایی کوتاه و بی رمق سخن می گوید. وقتی از او می پرسیم آن روز چه خورد، می گوید: بُر.
واژه ای عربی و محلی به معنای آرد. صبر کردیم. باید شکم بچه ها را سیر می کردیم. وقتی گرسنه می شود، دراز می کشد و کوشش می نماید خوابش ببرد.
معمولاً فاطما و شوهرش همان یک وعده غذا را صبح ها می خورند، و تا صبح روز بعد غذایی در کار نیست.
نمی تواند فضل را شیر بدهد؛ شیر بُز یا شتر به او می دهد، که مواد مغذی شیر مادر یا شیرخشک را ندارد. نوزاد یک ریز در تب می سوزد و اسهال می گیرد. مادر هم پی درپی پول قرض می نماید و طفل را به بیمارستان مخا می برد.
دکتری به نام عبدالرحیم احمد می گوید بیمارستان در ده ماه گذشته 600 مورد سوءتغذیه به خود دیده است، اما امکانات به قدری اندک است که حتی مسکّن سردرد هم پیدا نمی شود. هیچ مرکز درمانیِ تغذیه ای در کار نیست. هیچ یک از دکتر ها برای درمان سوءتغذیه دوره ندیده اند؛ و البته 40هزار آواره هم روی دست شهر مخا مانده است.
وقتی سوءتغذیه بدون درمان می ماند و کهنه می شود، باعث می شود بدن ذخیرۀ کربوهیدرات، چربی و پروتئینش را از دست بدهد. بدن آغاز می نماید به خوردن خودش. مغز برای دریافت انرژی دست وپا می زند، قلبْ کوچک و تنگ می شود، پوست چروک می افتد و بدن درمعرض عفونت بی پناه می ماند. کلیه و ریه کارکرد صحیحشان را متوقف می نمایند، ازهمین رو سموم داخل بدن بیشتر می شوند و بدن درون دور باطلی از بیماری فرومی غلطد.
آخرین بار 29 نوامبر بود که بیمارستانْ فضل را معاینه کرد. در هشت ماهگی، 2.9 کیلوگرم وزن داشت، یعنی یک سوم وزنی که باید داشته باشد. دور بازویش، که معیار سنجش سوءتغذیه است، 7 سانتی متر بود و معنایی جز سوءتغذیۀ حاد و شدید نداشت.
والدین فضل او را به خانه بردند، چون توان پرداخت هزینۀ بستری بیمارستان را نداشتند.
تازه به آغوش مادربزرگش رفته بود که آخرین نفسش را کشید. والدین درمانده اش روی زمین خوابشان برده بود. مادربزرگ بیدارشان کرد و به آن ها گفت که پسربچه شان از جهان رفته.
تنها تصویری که از فضل، در عمر کوتاه و سرشار از درد و گرسنگی، به جا ماند همان ویدئویی است که مسئول مرکز تغذیه از او گرفت. مادر و پدرش موبایل یا دوربین ندارند.
حلبی می گوید گاهی اوقات، صبح ها از خواب می پرم و یادم می افتد که دیگر فضل بین ما نیست و جز گریه کاری از دستم برنمی آید. چه کسی برای بچه هایش گریه نمی نماید؟.
آزاد، اما همچنان گرسنه
حتی در بخش هایی از یمن، که از دست حوثی ها درآمده، گرسنگی باقی مانده یا حتی وخیم تر شده است.
اواخر فوریه، مادرانِ طفل به دوش هجوم آوردند به مرکز تغذیه در بیمارستان اصلی خوخه، شهری کوچک بر کرانۀ دریای سرخ؛ و انتظار داشتند سهمیۀ ماهانۀ شیرخشک بچه و مواد غذایی را از آنجا بگیرند؛ اما دست خالی برگشتند.
مواد غذایی مرکز، هفته ها پیش، ته کشیده بود. بعضی از زن ها، پوشیده در عبای مشکی، با بی حالی هل می دادند و فشار می آوردند. اما اغلب ضعیف تر از آن بودند که حال شکایت داشته باشند و بی سروصدا این پا و آن پا می کردند.
نیرو های تحت حمایت ائتلاف، با پیشرَوی در ساحل، خوخه را در دسامبر از دست حوثی ها درآورد. شهر، در دستان معترضان، مستقیماً از شمال وصل می شد به فرودگاه حدیده، بزرگ ترین مجرای ورودی یاری های بین المللی به یمن.
اکنون که جهت به فرودگاه قطع شده، هیچ امکاناتی حتی از جنوب هم نمی رسد.
عبدالله دوبالا، مسئول سلامت شهر خوخه، می گوید ما هیچ واکسنی در اختیار نداریم. کمبود دارو داریم. یاری ها قطع شده اند. با فرار خانواده های جنگ زده به خوخه، که بچه ها بی جان و گرسنه تری همراه خود آورده اند، فشار ها بر روی مرکز بیشتر شده.
تخمین پزشکان می گوید 40 درصد از بچه ها شهر از سوءتغذیه رنج می برند. بچه هاِ پابرهنه تمام راهرو های مرکز را پر نموده اند؛ بسیاری شان ضعف دارند و تحلیل رفته اند؛ بعضی گرفتارِ مالاریا، و یکسری هم مبتلا به وبا. بعضی ها به زحمت می توانند روی پا بایستند.
جلیلۀ نه ماهه، که دنده هایش به شکل بدی از قفسۀ سینه بالاتر آمده و دیدگانش از کاسۀ تورفتۀ چشم بیرون زده، در دامن مادرش عایشه افتاده است.
دختربچه مالاریا گرفته و دارد وزن کم می نماید. فقط 4.5 کیلوگرم است. حال آنکه یک دختر نه ماهه باید 6 تا 8 کیلوگرم وزن داشته باشد.
مادرش هم مردنی و نزار است و، به خاطر سیرکردن خانواده ای که تعدادش دائماً بیشتر می شود، پیکرش تحلیل رفته است.
عایشه هر سال یک بچه به جهان آورده. جلیله چهاردهمین فرزند اوست. شوهر نجارش شغلی پیدا نمی نماید. حتی رجوع به بیمارستان هم برایشان گران است؛ و اگر هم بخواهد به بیمارستان برود، باید منتظر برادرش بماند تا او را با موتورسیکلت به آنجا برساند.
من هرچه گیر بیاید می خورم یا اینکه صبر می کنم تا روز بعد. فقط یک وعده غذا در روز. این حرف ها از زبان عایشه است.
گرسنگی مادران، در این کشور جنگ زده، بی وقفه ادامه پیدا می نماید.
گرسنگی مادران
ماجرا فقط دربارۀ رنج دیدگانی نیست که از خانه به مرکز کشیده شده اند؛ 450 نفر از ساکنان روستای قِبلی هم، که در دره ای میان دو کوه محاصره شده اند، دارند تلف می شوند. پسران و دختران، با پای برهنه در جاده های خاکی این طرف و آن طرف می دوند و بازی می نمایند.
اینجا، بیشتر مردان سربازانی اند که چند ماه حقوق نگرفته اند، یا کشاورزانی اند که نمی توانند شغلی پیدا نمایند؛ هر پولی که داشته باشند در جست وجوی غذا از کفشان می رود. نزدیک ترین مغازه 13 کیلومتر با آن ها فاصله دارد و این معنایی ندارد جز پرداخت بهای گران گاز، اضافه بر هزینۀ خود غذا. بماند که قیمت گاز هم در سال
ام مُلهَم، که روی تخت نشسته بود، آن قدر ضعیف بود که نمی توانست پسربچۀ سیزده ماهه اش را بغل کند، گذشته دوبرابر شده. شیرین، که کف خانه نشسته بود، داشت بچه هایش را با چند تکه نانِ آغشته به بسباس، خورشی از گوجه و سیر، غذا می داد. خودش یک لقمه هم نخورد.
فهمیده اند که امل، دختر یک ساله شان، مبتلا به سوءتغذیۀ حاد است و دیگر نمی تواند روی پا بایستد.
خانوادۀ شیرین عمدتاً با نان و چای سر می نماید. شوهرش از جملۀ همان سربازانِ حقوق نگرفته است. پدرش، یک نظامیِ بازنشسته، همچنان مستمریِ ناچیزی می گیرد، و با همان اندک دریافتی اش به داد نوه و فرزندانش می رسد، خانواده ای شانزده نفره.
بنا به گفتۀ رشید الاخوشبی مددکار داوطلب، هیچ یاریی در سال 2016 به روستای قِبلی نرسید. فقط نام چهار خانوادۀ این روستا در فهرست امداد غذایی برنامۀ جهانی غذا وجود دارد. به گمان آن ها، اینجا بیشتر خانوار ها یک مرد نان آور دارند و همین باعث می شود آن ها را از اولویت خارج کند.
در محلۀ اصلی منطقه، الملاح، هیچ کجا پزشکان در بیمارستان دیده نمی شوند. کسی حقوقشان را پرداخت نمی نماید، و بسیاری از کارکنان هم جایی آفتابی نمی شوند.
طفل نوپا یک ریز بالا می آورْد، سرفه می کرد و اسهال گرفته بود. خانواده حتی از پس این هم برنمی آمد که روزی یکبار به او شیرخشک بدهد. بدنش تحلیل رفته بود و چشم هایش بیرون زده بودند.
مادرش نومیدانه نشست، بچه هم در آغوشش.
انوار، شوهر ام ملهم، گفت: شیر نمی دهد؛ خوب غذا نمی خورد و شیر ندارد.
ام ملهم، حتی وقتی از او سؤال می پرسیدیم، یک کلمه هم حرف نزد. ام ملهم در جهانی بی پایانی از ضعف و گرسنگی گم شده بود.
منبع: خبرگزاری دانشجو